function clickIE() {if (document.all) {(message);return false;}} function clickNS(e) {if (document.layers||(document.getElementById&&!document.all)) { if (e.which==2||e.which==3) {(message);return false;}}} if (document.layers) {document.captureEvents(Event.MOUSEDOWN);document.onmousedown=clickNS;} else{document.onmouseup=clickNS;document.oncontextmenu=clickIE;} لُند لُند... | پائيز

نه اينکه نباشی،نه...

ميتونستم به تو بگم...

آکواريوممو درست کردم اما نه ماهی داره،نه پمپ هوا.ميخواستم براش از شمال سنگ ريزه و صدف بيارم اما نه خواستم که شمال برم نه هوام عوض شه.ميخواستم براش چراغ خوش رنگ بزارم که شب موقع خواب خيالم راحت باشه که نه بختکی سراغم مياد و نه زجر زيادی ميکشم برای نداشتن منبع نوری برای کتاب خوندن يا الکی کشيدنام اما نشد که بخوام سه راهی اضافی بخرم يا آرامشی داشته باشم اينروزا که بتونم يه دو بيتی بخونم.

فيلم ميسازم با سرعت بنز،بعدش پشيمون ميشم.نه اينکه خوب نشده باشه نه فقط با خودم فکر ميکنم که چرا نبايد قبلش با تو صحبت کنم؟چرا نبايد درباره ی گلدون جديدم نظرتو بدونم؟نه،آقا جون،کات.اينطوری نميشه ادامه داد.دوربينتو خاموش کن.

با چترم ميچرخم،نه بارونی هست نه برفی.خيس شدم اما چرا؟ميخندی؟

غزاله سراغمو گرفته گفته اميرحسين پس چرا نمياد،حالا فهميدم چرا اون روز باهاش درباره ی ياد بعضی نفرات در چرخش فصول صحبت کردم،إبی خوندم و انيشتين منظر به منظره ی گم شدگان در عالم وجود نظر کردم.

نه بی حالم و نه خسته،نشستم اينگوشه اطاق فقط ميشنوم تا باهام صحبت کنن-خواستم بگم از کيا ميشنوم ديدم زياد ميشن به اسم و امکانش هست اسم عزيزی رو فراموش کنم حالا خر بيارو بغلی بار کن،از همين رو فقط به گفتن نام تو کفايت ميکنم-وقتی کتاب ميخونم يا موزيک ميشنوم دو تا حالت داره.حالت اول:مطالبی که از تو نوشته شده.حالت دوم:ترانه هايی که برای تو سروده شده.

از کجا شروع کرده بودم؟آها،ميتونستم به تو بگم چقدر سرم درد ميکنه.

حصر پشت نرده های آکاردئونی

صبح جمعه از خواب بیدار میشی،هیچی.

سقف اطاقت همین روزاست که رو سرت خراب بشه،نه نم داده و نه آجرای پیری داره اتفاقن بابا درباره ی خونه میگه:اگه هشت ریشترم زلزله بیاد،کل تهرانم خراب بشه و زیر آوار بره باز خونه ما سالم میمونه،چون خیلی محکم ساختتش.هرشب موقع برگشتن به خونه وقتی از دور میبینمش انگار یه دِژ میبینم.دو تا ستون نیم دایره بزرگ کنار درِ آهنی که روش جایِ سه قفل هست.پشت اون درِ آهنی بزرگ هم دو تا قفل کتابی میخوره و این تازه درِ ورودی به حیات خونست.برای شرح حال باقی قفلا متاسفانه حالی ندارم و از طرفیم دوس ندارم جمله هامم قفل شن ولی شما تصورش کنید.حفاظهای آهنی،کلیدهای کامپیوتری،دزدگیر و هر چیزی که مانع از رسیدن نور و هوا به اطاقم میشه.هیچی.

پائیزه ولی نیست،اگه قراره با اول مهر پائیز بیاد میخوام نیاد.نه اینکه اول مهر مشکلی داشته باشه نه فقط پائیز اینطوری نمیاد.اینکه پست رادیو چهرازی بزاریم و چندتا آهنگ به مناسبت اول مهر اضافه شه یا پخش شه از گوشی و باندای ماشین یعنی مسخره بازی.یعنی اِفه اومدن،یعنی الکی و این حرفا یعنی بزارید شکل بگیره پائیز تو وجودتون اونوقت دیگه هیچ منتظر رسیدن پائیز نیستید.عنوان اين پاراگراف:پائيزی بودن،موندن و هيچی.

اين هيچی گفتنا و نوشتنا از يه دوست بجا مونده که وقتی به سقف اطاقم نگاه ميکنم و اين سوال رو ازش ميپرسم که بلخره رو سرم خراب ميشی يا نه؟جواب ميده:هيچی.از موجود زنده و يا غير زنده که با زبان و يا زبان بی زبانی در نهايت هيچی ميگن فاصلتون رو کمتر و نزديکتر کنيد.اين آدما از معدود افرادی هستند که هيچی نميگن و اين فوق العادست.

ياد روزهای گذشته به هيچی،آينده...