تيتر بزنيد زندگي برايش شوخي بود!
براي رسيدن به ثانيه اي كه جهان در سكوت بوسه ها مي ايستد,پير بايد شد.فراموشي از پي يافتن مزه ي توت فرنگي از سرخي چشمانت اغاز شد و تا امتداد پنجره اي كه رو به هوايت باز ميشود ادامه دارد.ان شب نيز با صداي اهسته ي برف كه روي سقف خانه مينشست گيج شده بودم,همان اتفاق هميشگي.پنجره را باز ميكنم تا سوز سرما و صدايت را به اهستگي از عبور ديوارها,پنجره ها و شاخه هاي درختان لمس كنم.ابي اتش شومينه و گرمي كهنه شراب,ساعتهارا به دقيقه و ثانيه را به لحظه هايي خرد ميكند.ابهام عزيزي كه به دنبال بوي گردنت هرشب پنجره را رو به روشني و بازي با سايه هاي روي پرده ي اطاقت باز ميكند،چند سال است كه زمان به طوري محسوس سمت اطاق ويرجينيا ميگذرد.چطور ميشود كه از اينهمه فاصله طعم سرخ چشمانش را از مسير گرم شرابراه ها مزه كرد؟چطور ميشود اين همه حرف خورد اما سير نشد؟اگر زمان به عقب باز نگردد جور ديگري نميتوانم دوستت داشته باشم جز همان راه رفتن روي خط فاصله و سکوت در سياهي جدول زمان.
+ نوشته شده در Thu 24 Sep 2015 ساعت توسط امیرحسین
|