ماه گم شده ی آذر
برای تمام دیوانه ها که خواهان ماه هستند..
وقتی ماه پشت ابراست و بارون میاد چیکار کنیم؟با بارون حال کنیم یا اینکه دلتنگ ماه بشیم؟
در طول سی شب نهایتن ماه سه شب کامله، حداقل یه شبش ابری و بارونی نباشه یا ابرا جوری باشن که بشه از بینشون هرزگاهی ماهو دید!
دیدن ماه کامل از خوردن نون شب برا ما دیووونه ها واجب تره، اما مگه این ابرا حالیشونه؟ وقتی نیستن و آسمون صافه انقدر به اون آبی لاجوردی نگاه میکنیم تا رنگ چشمامون آبی میشه و یا تو سیاهی شب حتی سفیدی چشمامون سیاه میشه.وقتی که ابرا هستن سرگرم بازی با ابرا میشیم و سر و شکلشونو برای اینکه بفهمیم چه تصویریو ساختن پیدا میکنیم، خیلی وقتا شکلای ابرا شبیه فکرامون میشه اما بعضی وقتا که حوصله ی فکر کردن نداریم ابرا بهمون نشون میدن به چیا و کیا فکر کنیم!
وقتی ابرا خیلی زیاد باشن هیچ فکری نمیکنیم جز اینکه منتظر بارون باشیم.وقتی که بارون میباره، شاد و غمگین میگذرونیم...
وقتی ماه شبیه داس نقرست یعنی اولین، دومین و سومین شبی که ماه تو آسمون هویدا شده و داره دلبری میکنه، زمانیه که داسِ نقره گردن دیووونه هارو مثل گندم از ته میزنه.آخه از وقتی که ماه -حدودن از هیفدهم و هیجدهم تقویم- دیگه پیداش نمیشه تا اوایل ماه بعدی، دیووونه ها انقدر سَرَک میکشن و گردنشونو بالا میارن تا ماهو پیدا کنن که گردنشون دراز میشه و شبیه زرافه میشن. بخاطر همین ماه لازم میدونه قبل اینکه کله ی دیوونه ها از جو و فضای زمین خارج بشه اونارو قطع کنه.وقتی گردن دیووونه ها کوتاه میشه، میشینن یه گوشه ی دنیا و لحظه هارو در انتظار رسیدنِ ماه کامل با سیگار، سیاوش قمیشی، اخبار هواشناسی، فیلمای بروسلی، چارلی چاپلین، بَرفکای تلوزیون و دسشویی رفتن زیاد میگذرونن.وقتی ماه شب چهارم، پنجم و شیشمو میبینن انگار که یه قاچ هندونه ای از ماه نصیب شیکم گرسنشون شده که با ولعی سیری ناپذیر به سراغ غیب کردن این قاچِ خوشمزه میرن.حتی دیووونه ها تو این شبا بهم ماه تاروف میکنن و میگن بفرما کَـره خوری نابی..اینطوری میشه که دیوووونه ها دور هم جمع میشنو ماه میخورن.هر دیووونه ای با توجه به ذائقش ماهو مـیـبـَلـعـه.مثلن یکی نمک میزنه، یکی لای نون بربری میپیچه و یکیم با سس قرمز میخوره...
وقتی ماه نصفه و نیمست دیووونه ها احساس میکنن با جهان رابطه ی عمیقتری برقرار میکنن، از این شب تا کامل شدن ماه، دیووونه ها چرخه ی رشد فکری و فلسفی پیدا میکنن.چون نیمه ی دیگه ی ماهو در پیوند با عقل و احساس هستی میدونن.در واقع در بخش پنهان ماه، خورشیدی وجود داره که ما نمیبینیمش ولی میتونیم حسش کنیم. از بُـعد دیگه ای هر پدیده ای که نیمه ی ماهو میبینه میتونه با ماه ترکیب بشه و نتیجه ی عجیبشو ببینه.ضمن اینکه باید اضافه کنم دیوووونه ها علاوه بر ترکیب با ماه و پیدا کردن چهره ی آسمانیشون باید روی زمین هم جفتی پیدا کنن تا چهره ی زمینیشون رو هم کامل کنن.برای باز شدن موضوع خودمو مثال میزنم تا مبحث آشکار و قابل هضم بشه.وقتی نیمه ی چپ قلبم که وظیفه ی پمپاژ خونو به عهده داره با نیمه ی راست ماه یعنی سمتی که نقش نیم رخ عاشق ماه قرار داره و وظیفش انتقال خون به قلبه ترکیب میشه، تغییر ی در جسم و روانم به وجود میاد.موجود نیمه آدم و نیمه حیوانی میشم -هر آدمی حیوون مختص به خودشو پیدا میکنه- که به دنبال کشف راز معمای عاشقی کردن در صورت صُبَلِ فلکی آسمانها رها میشه.اسطوره هایی که به عنوان دیوووونه های اولیه شناخته شدن و ماه بخاطر مقام بالاشون در جنون، بهشون جایگاه آسمانی در بین ستاره هارو داده.هفته ی پیش که به آسمون نگاه کردم خودمو در مدار سرنوشت عقربــآدم دیدم.تو چند ثانیه دگردیسی کردم، سَرَم آدم بود اما دستام، کمرم، پاهام عقرب سفیدی شد به علاوه ی دُمی که بتونم در مقابل نیروهای اهریمنی سیاه از خودم دفاع کنم.
تجربه ی موجود دیگه ای بودن به دیووونه ها کمک میکنه تا با زاویه ی دید حیونای مختلف آشنا بشن و هستی رو از نگاه اونا بشناسن و مثل اونا تفکر و اندیشه کنن-جلوتر درباره ی چگونگی وضعیت تفکر و اندیشه در دیووونه ها صحبت میکنم-.نگاه کردن دنیا از چشم یه عقرب بهم کمک کرد تا حرکت راحت بین این سر دیووونه خونه تا اون سر دیووونه خونه داشته باشم، به راحتی میتونستم از زیر در و درز در رد بشم و به اطاق دوستام سر بزنم.با اینهمه گذر از این شب به راحتی نیست چون همونطور که اشاره کردم باید چهره ی زمینیمو پیدا کنم، جفتی که زاویه نگاه جدیدی بهم اضافه کنه وگرنه ماموریتی که ماه بهم داده تکمیل نمیشه و دست خالی نمیشه به دیدن ماه کامل رفت.بعد عبور از اطاقای دوستام که یکی شیر با بالهای عقابه،یکی گرگ با دم پری دریایی، یکی نهنگ نیزه ی سه شاخه به دست، یکی جغد در حال پروازو نوزاد انسان به دست،یکی گربه ی سیاه با دم کلاغ، یکی ماری که خودشو بلعیده بود و کلی موجود عجیب و غریبِ دیگه که یا جفت گیری کردن یا مثل من به دنبال جفت میگردن...نا امید از پیدا کردن جفتم به حیاط رسیدم که یکهو چشمم به مگسی خورد .روی فضله ی گربه نشسته بود و داشت با اشتها غذا میخورد.خیلی آروم بهش نزدیک شدم و بعد با آرواره هام بدن سبز فسفریشو گرفتم تا فرار نکنه.سریع بهش گفتم: بالهات برای من.با ویز ویز پرسید:اونوقت چی مال من؟و منم آرواره هامو بهش پیشنهاد دادم.ما دوتا اونشب ترکیب شدیم، من که به خیال خودم میتونستم با بالهای مگس پرواز کنم بخاطر سنگینی بدنم نتونستم این حسو تجربه کنم و همونطور که سینه خیز داشتم به اطاقم برمیگشتم صدای ویز ویز مگسو شنیدم.گفتم:جانم؟گفت:من نمیتونم با این آرواره ها حرکت کنم.منم گفتم: با بالهای تو نمیتونم پرواز کنم.گفت: بیا دو تا دست بهم بده، گفتم: عوضش چی به من میرسه؟گفت:نوکم.گفتم: نوکتو نگه دار باهاش گوهتو بخور من چشماتو میخوام.مگس گفت: اینطوری که دیگه ماهو نمیتونم ببینم، گفتم: خب یکیشو بده..مگس ویز ویز کنان قبول کردو در اِزای دو دستم یه چشم ازش گرفتم.مگس با دو دست و دو آرواره ی قیچی مانند، با یه چشم و بدون بال، افتان و خیزان تو سیاهی ناپیدا شد و من با چهار دست و سه چشم و دوبال، سینه خیزان راهی اطاقم شدم و به ماه نیمه خیره موندم.جالبیه چشم سوم اینبود که دوتا چشم خودمو بسته بودم و با چشم سوم مگسیم ماهو نزدیکتر و مکعبی میدیدم.همینطور که داشتم از دیدن جهان مکعبی لذت میبردم و احساس و اندیشه های جدیدی سراغم میومد، منتظر نشستم تا بچه های عقرب+مگسیم شروع به رشد و نمو روی کمرم کنن.نر یا ماده بودن برای تولید مثل مهم نیست چون این تفکر هستی شناسانه ی دیووونه هاست وقتی که میدونیم بیشتر از هر تولید مثل جسمی به تولید تفکر با ترکیبهای نامرتبط و متضاد نیاز داریم.به این ترتیب هیچ مسیر تکراری و الگوی یکسانی برای زندگی ما دیووونه ها وجود نداره.ما به دنبال آزادی بی قید و شرط هستیم، تفکر آزاده که استعداد زندگیمونو شکوفا میکنه، شکوفایی فرم در محتوا و یا محتوا در فرم.ترکیب دوگانه ای که فرآورده و محصول نهایی منتج به اندیشیدن میشه.
خوووب این قسمتو بخونین تا با یه بار خوندن متوجهش بشین وگرنه با خوندن بار دوم و سوم این قسمت هیچ چیزی دستگیرتون نمیشه:
اندیشه در مرتبه ای بالتر از تفکر قرار داره، تفکر مثل بازی پازل کنارهم چیدن اطلاعاته بدین ترتیب شکلی اولیه به دست میاد که دو بخش مجزا اما مکمل هم داره که اسمشو فرم و محتوا میزاریم.-.فرم دارای ۳بعد است:۱:جامد،۲:مایع،۳:گاز.به طور مثال بدن انسان ترکیبی از این سه بُعد است.محتوا نیز دارای۳بعد است:۱:چیستی؟(در این مولفه موضوع با سوالی مطرح میشود.در مثالِ انسان، موضوع “انسان چیست” مطرح است).۲:چرایی؟(در چرایی رابطه ی علت و معلولی مطرح است،در مثالِ انسان علت شکل گیری این موجود را پیشرفت طبیعت میدانیم و معلول آن طبیعت است که نیاز به تکامل دارد).۳:چگونگی؟(در این مولفه با شناسایی عملکرد کنشگرها متوجه شکل گیری پدیده ها میشیم،در مثال، انسان با انجام دادن اندیشه هایش، موجب تغییراتی در هستی میشود).مابین عملکرد فرم و محتوا، فضایی خالی وجود دارد که آنرا فضای اندیشه می نامند.پس از رفت و آمد اطلاعات، پرونده ی طبقه بندی شده در تفکر برای دستور نهایی و ابلاغ فرامین به درون فضای اندیشه فرستاده میشود تا با مشاهده و پردازش پرونده، اندیشه تصمیم نهایی را اتخاذ و به تمام سیستم عصبی برساند.در مثالِ انسان، اندیشه بالاتر از تفکر قرار دارد چرا که انسان میتواند به طبیعت آنچه را که می اندیشد افزوده کند و به تعبیر دیگر اندیشه همراه با عمل یا کنش انسان همراه است.
زمانیکه دیووونه ها با ماه شب کامل مواجهه میشن لحظات سخت و ترسناکی پیش رویِ مدیریت دیووونه خونه قرار میگیره.شبی که همه ی دکترا، پرستارا و مددکارا به حالت آماده باش در میان تا از این شبا همه به سلامت گذر کنن.به طرز عجیبی دیووونه ها تو این شب مثل دریا جذرومد میکنن و طوفانی میشن.در زمانهای گذشته به هر نحوی میخواستن تا مانع دیدار دیووووونه ها با ماه کامل بشن؛ یکبار همه ی دیوونه هارو تو سالن تلوزیون جمع کردن، سالنی که پنجره های کوچیکی رو به حیاط داره اما دیووونه ها با شکستن در آهنی بزرگ راهشونو به حیاط بازکردن و بعد اون شب سه تا از دیووونه ها به اطاقاشون برنگشتن.هفت ساعت زمان بُرد تا با گشت و گذارِ بی وقفه در حیاط، جنازه هاشونو زیر درخت بزرگ تو حیاط پیدا کردن که زنده به گور شدن. یکی از دیووونه ها که لقبش "گورکنِ" اینکارو کرده بود، گورکن تو صحبتاش گفته: اون سه تا دیووونه گفتن ما دونه های درخت سیبیم، مارو تو زمین بکار.اون سه تا خودشونو در کمال رضایت و شادکامی تقدیم زمین کردن تا درخت بشن.گورکَن زندگیشو از وقتی یادشه که تو امامزاده ابراهیم روستای بَهرِمان همراه با پدرش جنازه هارو میشستن و خاک میکردن، گورکن روح جنازه هارو میدیده و باهاشون صحبت میکرده.اولین بار که این اتفاق افتاده شیش سالش بوده و شنیده که جنازه بهش گفته: همسر و برادرم به من خیانت کردن و کشتنم، به پسرم بگو انتقاممو بگیره.فردای اونروز وقتی پسر بیچاره ی مقتولو میبینه ماجرارو براش تعریف میکنه و پسر بیچاره در حالیکه داد میزده: میکشمشون از غسال خونه با عصبانیت بیرون رفته و فرداش جنازه ی همون پسر،مادرش،عموش و معشوقشو میارن تا دفنشون کنن.معشوقه ی پسر هم که دختر عموشه قبل کشت و کشتار خانوادگی، پسرعموشو میبینه اما تلاش دختر برای نگه داشتن پسربیچاره بی فایده میمونه و بعد دیدن جنازه ها با دسته ای گل سرخ قرمز خودشو درون رودخونه میندازه و غرق میکنه.گورکن خودشو مقصر خونایی که ریخته شده میدونست و از اون به بعد کم حرف شد و بیشتر با روح جنازه ها صحبت میکرد.سالها میگذره و وقتی گورکن هیجده سالش میشه، روح هاشمی رفسنجانی سراغش میره و میگه:خوب گوش کن گورکَن، تو باید ماجرای مهمیو به گوشِ پسرام برسونی.گورکن میپرسه: شما چطور تونستید تا اینجا بیاید؟ هاشمی میگه: چون نافشو اینجا مدفون کردن و ادامه میده که چطور تو استخر کشتنش و حالا پسراش باید در جریان قرار بگیرن تا انتقام خون پدرشونو بگیرن.بعد این ماجرا گورکَن فریاد زده که اکبرو کشتن، خونشو ریختن.مردم شهر که هنوز خبر ماجرای مرگ هاشمیو نشنیده بودن براشون عجیب میشه رفتار گورکَن و به اطلاعات گزارش میدن که گورکن محلشون همچین حرفی زده، نیروهای امنیتیم خیلی سریع وارد عمل میشن و گورکَنو بعد مداوای مغزی وارد این آسایشگاه میکنن و تا مدتها به گورکَن پوزه بند میبندن تا حرف زدن یادش بره.بعد ماجرای زنده به گور شدن سه تا دیووونه اونو به اطاق سفید میبرن و برای همیشه از کنار دیووونه ها پَر میکشه.
یکی دیگه از ماجراهای مقابله ی مدیریت با دیووونه ها برای ندیدن ماه مربوط به نصب ورقه های آهنی به پنجره های اطاقا میشه اما در مقابل دیووونه ها کله هاشون به ورقه های آهنی کوبیدن و دو تا از دیووونه ها بخاطر همین موضوع خونریزی مغزی کردن و پرَکشیدن.تا اینکه مدیریت آسایشگاه عوض شد و مدیریت جدید تصمیم گرفت تا با روشهای جدید و نوین در جهت علایق دیوونه ها رفتار کنه.اختیار پنجره هارو به دست دیووونه ها سپرد و تو شبایی که ماه کامل میشد "موووون لایت" بتهووون پخش میکرد تا به فضاسازی ارتباط هرچه بهتر دیوووونه ها با ماه کمک کنه.مدیریت جدید این روشو برای درمان دیووونه ها موثر میدونست و اسمشو ماه درمانی گذاشت.حتی خود مدیریت جدید تو این شب لباس سفید میپوشه و تا طلوع رو پشت بومِ آسایشگاه میموند.خیلی از دیووونه ها معتقدن که مدیریت جدید خودشم دیوووونست و اولین شبی که با مدیریت اون ماه کامل بوده اسبیو دیدن که بالا تنش انسان بوده و در حالیکه بالهای بزرگش سایه ی عجیبی روی حیاط انداخته، مشغول پرواز بر برفراز آسایشگاه بوده.
برای دیوووونه هایی که ماهُ میخوان هیچ راه برگشتی نیست، دیووونه ها به دنبال به دست آوردن ماه هستن.ارمغانی از عشق برای تقدیم به معشوقه هاشون.دیووونه هایی که با ماه کامل، کاملترین وجه دیووونگیشون به حرکت درمیاد و باعث میشه هر موجودیو که باهاش جفت شدن قربانی ماه کنن تا عشقشونو به ماه ثابت کنن چون معتقدن عشق هدیه ی ماهه و اگه بخوان لایق عشق بیشتری باشن باید جفتشونو قربانی کنن.دیووونه ها بعد افزوده شدن احساس جدیدی که از عشقِ به معشوق براشون حاصل میشه در آموختن فلسفه ی بی پایان جنون عشق به ماه، اندیشه های جدیدی در جهت رشد نصیبشون میشه که این حرفا بدون اینکه تبدیل به کتاب یا جزوه ای بشه فقط از دهن خودشون قابله شنیدنه پس اگر احیانن با دیوووونه ای در زندگیتون در ارتباط هستید از قربانی شدنتون نترسید و برای فهم حرفاشون هیچوقت تلاش نکنین بلکه فقط همراهیشون کنید.به دیووووونه ها پیامبرای بدون کتاب میگن چون پیام آور عشق از ماورای زمین هستند.
وقتی ماه از آسمون شبا میره خاموشی سراغ دیووونه ها میاد، تو این مدت دیووونه ها در سفیدی پشت ماه به مهمونی شعر و شراب مهمونن.
پ.ن:
کیانا یکی از دوستای دیووونم که گیلیم خودشو از ماه بیرون کشیده میگه:آدمایی که تو زندگیمون وارد میشن گِره های مشترکی میزنن که با تغییراتشون تاثیر متقابلی روی ناخودآگاه زندگیمون میزارن.این متن حاصل گره های مشترکم با کیاناست.