اپیزودِ صدای دختری از پسری می آید.
صحنه ی رِورانس.
صدای پسر نمی آید.تنها ری اکشن از پسری میبینم که پشت میز نشسته و با ولعی سیری ناپذیر مشغول خوردن است.
یادت میاد وقتی باد از روبرو میومد میگفتی سمتش بدوئیم؟هنوزم فکر نمیکنم اشتباهی کرده باشم،من سمت باد میدوئیدم و اون همینطور ایستاده بود.هنوزم فکر نمیکنم اشتباهی کرده باشم.میگفت:میتونیم باهم دیگه باشیم اگه بخوای،میتونیم از اینجا به بعدشو بسپریم دست خودمون،به اینکه من چرا دوست دارم فکر کن نه اینکه چرا رفتم.ببین من حرفاتو تکرار میکنم خواهشن وقتی که داری این جمله هارو میشنوی فقط خودتو نبین.منو یادت میاد؟یادت میاد باد از روبرو میمومد سمتش میدوئیدم؟وقتی از یالِ قله رد شدم تو بلند ترین نقطه ی سنگی بودمو تورو رو سینه کش کوه دیدم که خوابیدی.به کلاغه گفتم خبر بیاره برات که دارم میرم نمیای؟کلاغه پیغامو رسوند بهت،سین زدو هزینشم از حسابم کم کرد.فکر کردی نفهمیدم وقتی که بهم گفتی:عزیزم خودتو اذیت نکن من واقعن دوستت دارم،داری مسخرم میکنی؟من اما مسخره نکردمت وقتی دیدم ترسیدی،جلوتر از تو میرفتم که بدونی چقدر محکمم برایِ خواستنت.اما تو دوس داشتی دنبالِ پروانه ها کنی،اونم باز به مسخره بازی.دنبالِ اینبودی که نشون بدی چقدر رومانتیکیو میشه از بودن با پروانه ها هم لذت برد.شعر میگفتی و دلم میخواست بزنم وسط فرقِ این همه بی استعدادیت.پشیمونم که چرا نزدم اما هنوزم فکر میکنم که اشتباهی نکردم.تو برایِ من متفاوت ترین آدم مسخره ای هستی که دیدم.لحظه ای که خواستی بری پی فندکت فهمیدم که این شمع دیگه برایِ من نمیسوزه.اون لحظه ای بود که اشاره ای کردم به باد و مثل پروانه سبک شدم،بعدشو دیگه یادم نمیاد...
وقتی رفتی گیسوانم را زدم،اشکامو پاک نکردم،پلکامو نبستم،چشمانم سوختُ اشکی آمد آنچنان که مرا با خود خواباند در بستر گرمِ رودی که میریخت در لایِ برگه های کاغذی که نوشتنش با تو بود و دوخت و دوزش بامن.نمیدانی که چند وقتی است بد خطی میکنم،نه که راست نباشد و خمیدگیش کم باشد اما آنگونه ام تحریری که خوش خرامانی دارمُ خوش خطو خیالی که همچنان میسُراید برایِ تو.خوش ساختُ خوش گذران،خوش باشم آنگونه که تمام کاغذ پُر شود از گلهای سرخی که میریزی بین خطوطم.چراغهارا خاموش کنم،شمع و گل و پروانه ام باشو بگرد دورِ دایره ای که زمین در آنجا خاموش میشود.دست میگیری این گویِ جهان نمارا که آینده ای بس شیرین در پَسِ خود دارد.در مزرعه ای سبزرنگ خانه ای هست،خروس میخواند و خواب آشفته می آید سراغم.از پشت پنجره بلند میشوم،در را باز میکنم.نگاهی به مزرعه میکنم،به آسمان سفید نگاهی می اندازم،به ابرهایی که درهم خوابیده اند.خروس میخواند،مرغ سحر،گنجشکها،به ترتیب قناری،مرغ عشق همچنین و سگ چشمانش را باز میکند.ذرتها میدرخشند و برگها میریزند.باد سردی می آید،میلرزمو با دستهایت می آیی،از پشت.گرما رویِ شانه هایم مینشیند و از موهایم میگذرد.به ریشه هایِ گیسوانم میرسد و گرما در تمامی بدنم پخش میشود،قلبم آرام میزند.سنگین میشوم و نمیتوانم بایستم.بی قراری به خنده هایم بدل میشود و دِلم گرم میشود.گداخته هایی درون زمینم میگدازد جاذبه را تا تو آیی.
همین؟
ده ثانیه به این دوربین بخند،تشویقش کنید.با شمام.تشویقش کنید.داداش هستی؟برادرم با شمام.آها.حالا همگی باهم.ده ثانیه تشویقش کنید.حالا میخوایم ده ثانیرو بشمریم.آماده اید؟کوسه ها معمولا به زندگی جمعی عادت ندارند،چون قُوی و درندن،مثل شیر میمونه.شما وقتی دوتا شیر تو یخچال باشه اذیت میشید،یکی کم چربِ معمولا یکیم پُر چرب.یکی صورتی یکیم آبی.اگه از اون آدمایی باشید که هنوز بستنی کیم میخوره حتمن از این شیر پاکتیام تو یخچالتون هست.حالا اونام چند نوع دارن،اونایی که تو سبد زردان یا اونایی که تو سبد قرمزان.آخه اینوریا هنوز طعم شیرخشک میده اون وریام بیسکوئیت مادر میخوان.آوانگاردا شیر با طعم گردو میگیرن تا شیر و موزشون با طعم گردو فرآیند تبدیلشون به مجنون عاشق رو سریعتر کنه.دیدی که کوسه ها باهم شکار نمیرن؟ندیدی؟چه عجب یکی پیدا شد که بگه نه ندیدم.اما از بقیه خواهش میکنم که ناراحت نباشن و ما میخوایم از بین شما برنده رو انتخاب کنیم و چون تعدادتون زیاده به قید قرعه میخوایم به صورت تصادفی از بینتون یه نفرو انتخاب کنیم.یه آقای سی و چند ساله میخوام واسه تصادفِ حاد.کسی هست؟نیست؟حیف شد.خب یه آقایِ چاقِ بالای پنجاه کیلو برای سانحه ی تصادفیه هوا به زمین.
باشه خودتونو اذیت نکنید.یکم دست بزنید،بیشتر دست بزنید برامون.بیشتر،دست بزن،نزن یا اگه میزنی درست بزن.
