function clickIE() {if (document.all) {(message);return false;}} function clickNS(e) {if (document.layers||(document.getElementById&&!document.all)) { if (e.which==2||e.which==3) {(message);return false;}}} if (document.layers) {document.captureEvents(Event.MOUSEDOWN);document.onmousedown=clickNS;} else{document.onmouseup=clickNS;document.oncontextmenu=clickIE;} لُند لُند... | بهمن ۱۳۹۶

اپیزودِ صدای دختری از پسری می آید.

 

صحنه ی رِورانس.

صدای پسر نمی آید.تنها ری اکشن از پسری میبینم که پشت میز نشسته و با ولعی سیری ناپذیر مشغول خوردن است.

یادت میاد وقتی باد از روبرو میومد میگفتی سمتش بدوئیم؟هنوزم فکر نمیکنم اشتباهی کرده باشم،من سمت باد میدوئیدم و اون همینطور ایستاده بود.هنوزم فکر نمیکنم اشتباهی کرده باشم.میگفت:میتونیم باهم دیگه باشیم اگه بخوای،میتونیم از اینجا به بعدشو بسپریم دست خودمون،به اینکه من چرا دوست دارم فکر کن نه اینکه چرا رفتم.ببین من حرفاتو تکرار میکنم خواهشن وقتی که داری این جمله هارو میشنوی فقط خودتو نبین.منو یادت میاد؟یادت میاد باد از روبرو میمومد سمتش میدوئیدم؟وقتی از یالِ قله رد شدم تو بلند ترین نقطه ی سنگی بودمو تورو رو سینه کش کوه دیدم که خوابیدی.به کلاغه گفتم خبر بیاره برات که دارم میرم نمیای؟کلاغه پیغامو رسوند بهت،سین زدو هزینشم از حسابم کم کرد.فکر کردی نفهمیدم وقتی که بهم گفتی:عزیزم خودتو اذیت نکن من واقعن دوستت دارم،داری مسخرم میکنی؟من اما مسخره نکردمت وقتی دیدم ترسیدی،جلوتر از تو میرفتم که بدونی چقدر محکمم برایِ خواستنت.اما تو دوس داشتی دنبالِ پروانه ها کنی،اونم  باز به مسخره بازی.دنبالِ اینبودی که نشون بدی چقدر رومانتیکیو میشه از بودن با پروانه ها هم لذت برد.شعر میگفتی و دلم میخواست بزنم وسط فرقِ این همه بی استعدادیت.پشیمونم که چرا نزدم اما هنوزم فکر میکنم که اشتباهی نکردم.تو برایِ من متفاوت ترین آدم مسخره ای هستی که دیدم.لحظه ای که خواستی بری پی فندکت فهمیدم که این شمع دیگه برایِ من نمیسوزه.اون لحظه ای بود که اشاره ای کردم به باد و مثل پروانه سبک شدم،بعدشو  دیگه یادم نمیاد...

وقتی رفتی گیسوانم را زدم،اشکامو پاک نکردم،پلکامو نبستم،چشمانم سوختُ اشکی آمد آنچنان که مرا با خود خواباند در بستر گرمِ رودی که میریخت در لایِ برگه های کاغذی که نوشتنش با تو بود و دوخت و دوزش بامن.نمیدانی که چند وقتی است بد خطی میکنم،نه که راست نباشد و خمیدگیش کم باشد اما آنگونه ام تحریری که خوش خرامانی دارمُ خوش خطو خیالی که همچنان میسُراید برایِ تو.خوش ساختُ خوش گذران،خوش باشم آنگونه که تمام کاغذ پُر شود از گلهای سرخی که میریزی بین خطوطم.چراغهارا خاموش کنم،شمع و گل و پروانه ام باشو بگرد دورِ دایره ای که زمین در آنجا خاموش میشود.دست میگیری این گویِ جهان نمارا که آینده ای بس شیرین در پَسِ خود دارد.در مزرعه ای سبزرنگ خانه ای هست،خروس میخواند و خواب آشفته می آید سراغم.از پشت پنجره بلند میشوم،در را باز میکنم.نگاهی به مزرعه میکنم،به آسمان سفید نگاهی می اندازم،به ابرهایی که درهم خوابیده اند.خروس میخواند،مرغ سحر،گنجشکها،به ترتیب قناری،مرغ عشق همچنین و سگ چشمانش را باز میکند.ذرتها میدرخشند و برگها میریزند.باد سردی می آید،میلرزمو با دستهایت می آیی،از پشت.گرما  رویِ شانه هایم مینشیند و از موهایم میگذرد.به ریشه هایِ گیسوانم میرسد و گرما در تمامی بدنم پخش میشود،قلبم آرام میزند.سنگین میشوم و نمیتوانم بایستم.بی قراری به خنده هایم بدل میشود و دِلم گرم میشود.گداخته هایی درون زمینم میگدازد جاذبه را تا تو آیی.

همین؟

ده ثانیه به این دوربین بخند،تشویقش کنید.با شمام.تشویقش کنید.داداش هستی؟برادرم با شمام.آها.حالا همگی باهم.ده ثانیه تشویقش کنید.حالا میخوایم ده ثانیرو بشمریم.آماده اید؟کوسه ها معمولا به زندگی جمعی عادت ندارند،چون قُوی و درندن،مثل شیر میمونه.شما وقتی دوتا شیر تو یخچال باشه اذیت میشید،یکی کم چربِ معمولا یکیم پُر چرب.یکی صورتی یکیم آبی.اگه از اون آدمایی باشید که هنوز بستنی کیم میخوره حتمن از این شیر پاکتیام تو یخچالتون هست.حالا اونام چند نوع دارن،اونایی که تو سبد زردان یا اونایی که تو سبد قرمزان.آخه اینوریا هنوز طعم شیرخشک میده اون وریام بیسکوئیت مادر میخوان.آوانگاردا شیر با طعم گردو میگیرن تا شیر و موزشون با طعم گردو فرآیند تبدیلشون به مجنون عاشق رو سریعتر کنه.دیدی که کوسه ها باهم شکار نمیرن؟ندیدی؟چه عجب یکی پیدا شد که بگه نه ندیدم.اما از بقیه خواهش میکنم که ناراحت نباشن و ما میخوایم از بین شما برنده رو انتخاب کنیم و چون تعدادتون زیاده به قید قرعه میخوایم به صورت تصادفی از بینتون یه نفرو انتخاب کنیم.یه آقای سی و چند ساله میخوام واسه تصادفِ حاد.کسی هست؟نیست؟حیف شد.خب یه آقایِ چاقِ بالای  پنجاه کیلو برای سانحه ی تصادفیه هوا به زمین.

باشه خودتونو اذیت نکنید.یکم دست بزنید،بیشتر دست بزنید برامون.بیشتر،دست بزن،نزن یا اگه میزنی درست بزن.

اپیزودِ گورخری که خود را در وانِ حمام میشورد

 

من اما کیم؟چیم؟

تو سیاهیم اما روشنم.میفهمم وقتی دارم این حرفارو به زبون میارم میتونم صدامو بشنوم.من صدامو میشنوم چون زندم.میگم زندم چون صدایی میشنوم،صدایی که صدام میکنه.صدای خودم نیست شایدم برایِ خودمه،وقتی برمیگردم کسی و نمیبینم جز یه لکه نور که آینه ای روشنش کرده.آینه ای که انعکاس هیچ تصویریو نداره.سمت آینه نزدیک میشم بدون اینکه حرکت کنم.فاصله بین آینه و من اونقدر نزدیک میشه که میتونم خودمو ببینم،نفسمو رو صورتم احساس میکنم.روبرویِ خودم ایستادم و هزاربار تکرار شدم تو خودم.از پشتم صدا میاد،بر میگردم و باز خودمو میبینم.میلیونها بار تکرار شدم.به سمت آینه قدمی برمیدارم،از تو آینه رد میشم.روبروم اطاقمه،خودمو رو تختم میبینم که دراز کشیدمو چشمامو بستم،صدا میکنم خودمو.سرمو برمیگردونم سمت خودم.ترسیدیم.دستمو بالا میارم،دستمو بالا میارم.نزدیک صورتم میکنم،نزدیک صورتم میکنم.همدیگرو لمس میکنیم،همدیگرو لمس میکنیم.مظطربیم،مظطربیم.

من خودمو میفهمم.این منم که منم.به سمت تختم میرم و دراز میکشم،تو سیاهیم.به سمت آینه میرم و از آینه رد میشم.از تو پارکی که همیشه صبحا سمت دانشگاه میرم سر در میارم.خودمو میبینم که رو نیمکت نشستم و روزنامه میخونم،خودمو میبینم که با کیف رو دوشی سیاه و کت و شلوار سرمه ای رنگم درحالیکه دارم بلند بلند با تلفن صحبت میکنم از کنار خودم میگذرم.خودمو میبینم که دارم با جاروی بلندی برگایی که شبیه خودمرو جارو میزنم.خودمو میبینم که درختم،خودمو میبینم که زمینم،خودمو میبینم که آسمونم،خورشیدم.خودمو میبینم که چهار دست و پا آروم دارم سمت خودم که نشستم رو نیمکت حرکت میکنم،گربم.خودمو میبنم که بالای خودم دارم قار قار میکنم.

من میفهمم،این منم که منم.به سمت آینه برمیگردم و از تو آینه رد میشم.از تو سالن تئاتر سر در میارم.نشستم رو صندلی اطاق فرمانو دارم پشت میکروفون حرف میزنم،خودمو میبینم که رو صندلی تماشاگرا نشستم،خودمو میبینم که دارم رو صحنه بازی میکنم.

خودم،اما من چیم؟کیم؟کدومم؟اگه همه منم پس من اصلن وجودی ندارم از طرفی اگه من وجودی نداشتم که نمیتونستم این حرفارو به زبون بیارم،بشنومشون و مسلمن به دیدنش تا اینجا نمیومدم.من آینه ای روبروی آینه ام گرفتم پس هستم اما تو کی هستی؟تو چی هستی؟

وقتشه که از من بگیری هرچی که اذیتت میکنرو.برای خودت بساز منو از خودت اونجور که دوس داری.تعریف کن قصه هاتو برام.اولشُ از کجا میخوای شروع کنی؟تو پول دوس داری؟یا اولویتت چهرست؟تو قلبی میخوای که همیشه مثل جوونیات برات بتپه؟تو از شرطی شدن و مثل بقیه بودن بدت میومد اما از طرفیم همیشه اذیت میشدی که چرا نمیتونستی مثل آدمای ساده و معمولی راحت باشی.تو میخواستی تو دنیا جنگ نباشه یا وقتی به دنیا بیای که جنگ باشه و مثل یه قهرمان بجنگی و ازت همیشه به شجاعت و دلاوری یاد بشه؟تو میخواستی تو ایران به دنیا نیای بخاطر همینم بود که بعد دانشگاهت کندی و رفتی،الان که اینجایی،الان که میتونی انتخاب کنی،الان که تجربه رفتنم داری حالا میخوای کجا به دنیا بیای؟تو عاشق بودی و عقیدت اینبود که عشق از آدما موجود بهتری برایِ زندگی کردن میسازه،هنوزم میخوای رنج عاشق بودن رو بکشی یا ترجیحت اینکه قبل عشق حتمن باید منطق باشه تا به یه پایان خوشایند برسیم؟تو همونی هستی که از سیاست اذیت میشدی و حرفت اینبود که با سیاست نمیشه دنیارو جای امنی برای زندگی کرد و وفرقی نداره که کدوم نوبت بازیه کدوم حزبه یا تو همون آدمی هستی که نفهمیدی چیکار میکردی و چون کاری نکردی به اینکه دنیارو باید جایِ امنی برایِ زندگی بهتر کرد پُشت کردی چونکه از سیاست بازی خوردی و چون فکر میکردی کاری از دستت بر نمیاد همیشه شاکی بودی.قهرمانِ تو رابین هوده؟چشماتم برزخیه؟بهشتم دوس داری؟تو چجوری بازی میکنی؟وقتی تو دستت آسو شاه داری میای تو بازی یا احتمال بردو حتی به هفت تا دویِ فلش رویالم میدی؟حکمت دل بوده و حالا با شماره تلفنایی که دستت اومده بازی میکنی یا آس دِلِ کریمُ میبری تا بگی حکم سیاست،سیاست بازیت بود که جر بزنی یا واقعن سیاست؟تو کاری بکن تا دیر نشده،تو کی هستی؟همونی که رو نیمکت نشسته بود و روزنامه میخوند؟همونی که با لباس ورزشی اول صبح ورزش میکرد و میدوئید؟همونی که جارو میزد؟همونی که چهار دست و پا میرفت یا قارقار میکرد؟تو همونی هستی که پائیز میشه رنگش عوض میشه یا سروی که سبزه حتی اگه سفیدی روش بشینه؟تو خورشیدی که درخشنده و تابندست یا نفرین شده و ابرای سیاه نمیزارن هیچوقت دیده بشه؟تو کارگردان این ماجرایی که پشتِ میکروفون تو اطاق فرمان نشسته؟تو بازیگری هستی که رو صحنست؟نقش تو چیه؟یه آریایی نژاد پرست؟یه سیاه پوست مبارز؟یه چشم روشن سفید پوست اجنوی؟یه مهاجرِ بخت برگشته؟یه آدم محروم از یه منطقه دور افتاده؟یه آدم سرمایه دار با ماشین تازش که قبل رد شدن ماشینش از مرز پلاکشو خریده و سند زده به اسم فرزندش؟تو یه آدمی هستی که شبا دوس داری فارغ از هر چیزی بری بالا پشت بومو به شهر نگاه کنی به این فکر کنی چی شد که ما اینجوری شدیم و آخرش با ماه خداحافظی کنی یا تو اطاقت چراغارو خاموش کنی و سازتو بگیری دستتو شروع کنی به نواختن آخرین ملودی که تو خوابت دیدی و شنیدیش؟

چشماتو ببند،چی میبینی؟  

صحنه اول