آبانسالي
شبي ميرسد كه در فشار ارتفاع بالاترين نقطه شهر سكوت تَرَك ميخورد.ماه به نشانه ي تيزِ ميلادي ترين ميلاد قرن به صليب خون و خاك كشيده ميشود.برف عيد نوروز نيز زخم هاي مصائب ماه را به ميهماني تاريك وحشت زده ي سالخوردگان خوريوشي هديه به درخشش و تلئلو صداي سياه زمانِ جاودانگي ميدهد.نه خورشيد يادي از افسانه ي ساعتها دارد و نه ماه يادي از بيخوابي هاي شبانه اش.همه ايستاده ايم براي لحظه اي كه سكوت بشكند.اين خنده آبان به مهر كهنه شرابهاي انگور در سرد ترين روزهاي تيراست كه صيادان براي شكار سيب به عمق دريا رفته اند.